نقطه ته خط...

دلنوشته های من...

نقطه ته خط...

دلنوشته های من...

خیابان بغضش را

زیر درختان

از چشم آسمان

پنهان می کند

آنجا که روزی در باران

چترت را برایم جا گذاشتی

تو آنقدر آهسته می رفتی

که من

به تو رسیدم

چترت را

نه ... دستم را گرفتی

و  با هم

عشق را

تا ته باران دویدیم

و چه زود ما

من و تو می شویم

هر شب با خیال بارانی

از خیابان یاد تو می گذرم

شاید آنجا

چتری جا مانده باشد !

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد