بگذار شب هایمان سرشار از آفتاب بماند
من تنها ایستاده ام تا سلامت را پاسخی بلند باشم
حالا نام تو را می برم آسمان دنیایم آفتاب و آفتابی تر می شود
من تمام زمستان را پا به پای آفتاب پرنده ی دست آموزت شدم
و دیدم که دستهایت از آسمان بزرگ تر است !!!
من که افتادنم چون دانه های باران می رقصد
نسیم وار اشک هایت را می شمارم دانه دانه و آغار می شوم!!!
گاه فکر میکنم که جهان کوچکتر از دستان من و توست
و گاه فکر میکنم بگذار بگذریم...
رقص پلک هایت را زیسته ام ، من که
تمام رودهای جهان در دلم شعله ورند
راستی تا دریا چقدر فاصله است؟!!!
به تو رسیدن کم آرزویی نیست