مـــرده ای می نالید زیر آوار فشار قبرش زیر انبوه شب تاریکش بین تنهایی بی پایانش
مرده ای نای تقلاش نبــود مرده از سایه ی خود میترسید در کفن مهـر به دیباش نبود
خفته ام دیر زمانی ست درین قبر سکوت مرده ام لحظه ی تاریست که فریاد نبود
در شبــم مهلــت لبخنــد نماند در دلــم فرصت احساس نبــود .....